:|

متن مرتبط با «ما» در سایت :| نوشته شده است

در باب کار، دانشگاه، و اتفاقات دو ماه اخیر

  • خب! درسته که تقصیر منه که مثل آدم، به موقع پست نمی‌ذارم و همه خاطراتم روی هم انبار می‌شه؛ اما بنده از تعریف کردن هیچی نخواهم گذشت :دی از کنکور شروع کنیم. شاید باورتون نشه ولی الان اصلا یادم نمیاد من ک, ...ادامه مطلب

  • سفرنامه کیش، یا چطور در سه روز سوار دو هواپیما و دو قطار شدم

  • چهارشنبه‌ی هفته پیش، درست قبل از این که بلیتای چارتری هواپیمامون به کیش رو در ارزون‌ترین حالت ممکنش بگیریم و خیال خودمون رو راحت کنیم و بدون برادر کوچک بریم کیش؛ از دانشگاه شهید بهشتی زنگ زدن به پدر ک, ...ادامه مطلب

  • سفرنامه کیش، یا چطور در سه روز سوار دو هواپیما و دو قطار شدم (2)

  • خب، من که دوباره به قول معلم کلاس چهارم دبستانم، «نیست در جهان» شده بودم :) یکی از دلایلش هم شدت اتفاقاتیه که توی این مدت بعد از سفر برام افتاد و بهم مهلت نداد حتی حال دوستام رو بپرسم؛ که اگه الان بخو, ...ادامه مطلب

  • مهمانی خدا

  • مامان زنگ زده بود، حول و حوش نیم ساعت پیش‌تر. یه خرده بابت کلاسام و دوستام حرف زدیم و بعدش که گفتم بلیت از سی و هشت تومن شده پنجاه تومن، یه کم هم تو دلمون به زمین و زمان و «شیب ملایم افزایش قیمت» فحش , ...ادامه مطلب

  • کلا ما عادت داریم ارزش زحمت بقیه رو با مسخره بازی زیر سوال ببریم

  • بالاخره بعد از هفته ها! :دی کنفرانس دادن و میان ترم های بسی سخت، موفق شدم در این مکان پست نصب کنم! :)) بماند که در طی هفته آتی هم باید کلی پروژه هنوز شروع نشده رو به سرانجام برسونم و با جغد بفرستم برای این استاد و اون استاد که اندکی نمره ناقابل کسب کنم، برم انقلاب که کتابی که قراره استاد عزیز ترجمه ازش امتحان بگیره رو بخرم، یه دیکشنری هزاره از یه جایی برای , ...ادامه مطلب

  • در گل مانده

  • جان من بیاید و یه راهکار بدید برای این که آدمای آویزون رو از سر خودم باز کنم. دیگه عاجز شدم از دستشون! یه غلطی کردم با یه آدمی مثلا دوست شدم که نه دلم محبت و دوستی‎شو میخواد،نه قهر کردن و توهین‎هاشو. نه میشه به خوشی‎ش دل بست؛نه به ناخوشی‎ش. بوک مارک و طلق روسری و پیکسل و خودکاری که بهم هدیه داده بود رو دیگه استفاده نمی‎کنم.دست و دلم نمیره.هدیه‎ای که انقد از هدیه‎دهنده ش ناراحت باشی،به درد لای جرز دیوار میخوره. دیگه نه میخوام یک کلمه راجع به دوست‎پسرش بشنوم؛نه میخوام کنارش بشینم؛نه حتی باهاش حرف بزنم. آدم باشید خب. بقیه رو از خودتون زده نکنید. هی میخوام ناراحتش نکنم؛تو ذوقش نزنم؛نمیشه.آخرش هم باید یه دعوای حسابی راه بیفته.منم که اصلا انگار خدا این قابلیت دعوا کردن رو تو وجودم تیک نزده و یادش رفته.اگه بحث حق گرفتن باشه همه‎رو بیچاره می‎کنم؛ولی دعوا رو نمی‎تونم. جالب این‎جاست که حتی با خودش فکر نمی‎کنه که وقتی سه هفته ست شنبه ها بهم زنگ میزنه که بریم بیرون و من هر هفته یه بهونه‎ای میارم؛یعنی نمیخوام باهاش برم بیرون. اصلا این رو هم نمی‎فهمه. بابا تو به من زنگ می‎زنی استرس می‎گیرم،اعصابم بهم میریزه؛تو دلم دو تا فحش هم بهت میدم.دست از سرم بردار حالا دیگه. *تو رو خدا یا اینو از زندگی من محو کنید،یا من رو برگردونید شهر خودم., ...ادامه مطلب

  • این قسمت: کارما و زلزله

  • یعنی اف بر من، که در روزهایی که شلوغ ترین روزهای ترم و سالَمه یاد وبلاگم می‎افتم :) حالا نه این که به یادش نباشم ها. کاملا به یادشم،میرم وارد پنل می‎شم، وبلاگای بقیه رو می‎خونم، گاه‎گداری براشون کامنتی هم میذارم که نشانی از زنده بودنم در بلاگستان باشه. بعضی اوقات هم میام که پست بذارم،می‎بینم همش غرغره. پشیمون می‎شم از آلودن وبلاگم بدین مزخرفات! حالا نه که الان خیلی خوشحال و شاد و خندان باشم و یا اتفاق خاصی افتاده باشه ها.نه. دلم حقیقتا برای وبلاگم تنگ شده‎بود و دیدم نمی‎تونم به امان خدا ولش کنم :دی همون‎طور که نمیدونید،هفته پیش که زلزله اومد،من فردا بعدازظهرش متواری شدم به ولایت خودم. اگه دست خودم بود که پنج دقیقه بعد از زلزله،وسایلمو به همون گونه‎ای که اون شب پک کردم، برمیداشتم و می‎دویدم همچو آهو که برسم خونه‎مون :| اون شب با بچه‎ها تا صبح بیدار موندیم. یعنی من نذاشتم بخوابن. به قدری از زلزله می‎ترسم که ممکنه در صورت وقوع زلزله،قبل از تموم شدنش قالب تهی کرده‎باشم ختی :| اون شب با هدیه کف اتاق نشسته بودیم،من داشتم مثلا پای لپ تاپم درس میخوندم و هدیه هم طبق معمول پهن شده بود کف زمین و سرش تو گوشیش بود. مرجان و پاریس سرشون رو از پنجره اتاق بیرون برده بودن و داشتن خانومایی که از عروسی کوچه پشتی به سمت خونه هاشون راهی می‎شدن رو امر به معروف و نهی از منکر میکردن :دی (لازم به ذکره که بگ, ...ادامه مطلب

  • از فضل پدر،ما را همه چیز حاصل

  • عصبانی ام،ناراحتم،هنوز نرفته هم انقدر دلتنگم که بیاین راجع بهش صحبت نکنیم. چرا عصبانیم؟ نتایج کنکور اومده،پسر همکار مامانم با رتبه شصت و نه هزار ریاضی،با سهمیه پنج درصد جبهه رفتن باباش،متالورژی یزد قبول شده. پسر عموم با سهمیه هیئت علمی باباش،از یه وضع اسف باری منتقل شده به مهندسی نرم افزار شریف. دوستم،که دوساله جونشو گذاشته سر درسش،چون هیچ کدوم از این سهمیه ها رو نداره،رادیولوژی یزد. کاش میدونستی,پدر،ما,حاصل ...ادامه مطلب

  • چگونه تلگرام شما را از جمع بیرون می اندازد!

  • فرض کنید میخوایم با بچه ها بریم بیرون. چون گوشی من تلگرام نداره و نمیتونم 24 ساعت وقتم رو بذارم رو این که این یکی داره به اون یکی چی میگه یا فلانی کی آنلاین شد یا...،من همیشه آخرین نفری ام که از برنامه های گروهی خبردار میشم. و خب طبیعتا وقتی همه با هم هماهنگ شدن و میخوان برن بیرون،من که نفر آخرم نمیتونم بهشون بگم که من برنامه ام جور نیست،یه روز دیگه بریم.یا مثلا یه ساعت دیگه بریم که منم بتونم بیام. و اصلا کسی فکر نمیکنه که شاید منم برا خودم زندگی داشته باشم،نتونم هر وقت که بقیه اراده می کنن بیام بیرون! مثل همین دیروز که ساعت دو بعد از ظهر به من زنگ زده که: - سا,چگونه شماره تلگرام را مخفی کنیم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها