خرم آن روز...

ساخت وبلاگ

 این هفته کاری ندارم.

در واقع این هفته کلاس انقلابم کنسل شده؛درس زبانشناسی‎م رو خونده‎م؛برای درس نگارش پیشرفته هم استثنائا کاری ندارم؛کلاس درآمد هفته پیش هم کنسل شد و نمایش‎نامه و Commentry ش آماده‎ست؛برای متون مطبوعاتی و بیان شفاهی Presentation ندارم؛برای ترجمه هم کلا یه تمرین مسخره دارم.

یه حس بدی دارم.انگار یه کاری باید انجام می‎دادم و یادم رفته.

اول هفته قیدار رضا امیرخانی رو خوندم و تموم کردم.برای فرزاد سوغاتی خریدم.برای خودم از زیرگذر ولیعصر کیف خریدم و فردا قراره افتتاحش کنم؛به همراه مانتوی نویی که آستیناش رو همین الان شستم و روی بند انداختم.

با این که میدونم باید برای کلاس ترجمه خلاصه کتاب بنویسم و ترجمه مقایسه کنم و فرم های فرزانه رو صحیح کنم و برای داستان کوتاه نقد بنویسم و جزوه هام رو تایپ کنم،دست و دلم به این جور کارا نمیره.

روتینم بهم خورده.

روتین کشنده‎ست؛ولی نبودنش هم همچین خوشحال کننده نیست الزاما.

+ آخر هفته میرم خونه و "خرم آن روز کزین منزل ویران بروم".

+ فکر کنم م. و زینب باهام قهرن و حوصله دیدنشون رو هم ندارم حتی.

+ یادم رفت به داییم زنگ بزنم و بگم زیارتش قبول و اینا :|

+ جا نمازم با وجود سه تا مهر و سه تا تسبیح حسابی آخوندی شده و اصلا معلوم نیست صاحبش منم.

+ یه چیزی درست نیست.نمیدونم چی ولی از امروز صبح حس میکنم یه چیزی،یه چیز کوچیک آزار دهنده درست نیست. و از همه بدتر اینه که نمیدونم چیه.

+ ویرایش سریع. سه تا زلزله اومده امروز. ارومیه و کرمانشاه و شهر ری. من می‎ترسم بزرگوار.ترس که شوخی بر نمی‎داره.

:|...
ما را در سایت :| دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mtheinfernog بازدید : 209 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 22:02