But you better hold on

ساخت وبلاگ

دو هفته است آرامش ندارم تو خوابگاه.

چپ میرم،راست میام،یه چیزی میگه که حرص منو در بیاره.اعصابمو به هم بریزه.پروردگارا،هم اتاقی قحط بود اینو فرستادی؟

تازه هفته قبل هم که رفته بودم خونه خاله م ته یه بطری کاسنی مو در آورده.

بدم میاد ازش.شکر خدا این ترمم داره تموم میشه.

 

*


دلم می خواد این هفته ام تموم شه زودتر برگردم خونه. نه که اون جا چیز خاصی منتظرم باشه. فقط دعوا های مامان و بابا و درس نخوندن داداشم. ولی هستن.میدونین؟میتونم برم تو اتاقم و خیالم راحت باشه که همین جان و حواسشون بهم هست.از دست بابام ناراحت بودم؛ نمی دونم چه جوری به دلش افتاده بود.بهم پیام داد و یهو حالمو خوب کرد.


*


از مهر ماه تهرانم و هنوز نتونستم برم ببینمش.استرس دارم.نمیدونم چرا ولی همیشه قبل از دیدنش استرس داشتم.


*


میخوام یه زبان جدید یاد بگیرم.فرانسه رو که بعد ها تو دانشگاه میگذرونم.اسپانیایی رو دوست داشتم که از وقتی فهمیدم دوتا از دوستام میخوان یاد بگیرن دیگه دست و دلم به یادگیریش نمیره!انتخاب بعدیم آلمانی بود ولی اونم از بس یکی از دوستام ذوق میکنه براش حالمو بهم زده!شیطونه میگه برم سراغ ایتالیایی یا لاتین.نمیدونم چه کنم حالا.


*

The valleys are green when the world you were born in changes with seasons.

Will you run with this dream?

Or will you run alone?

Or will you run against and finally reveal why some die young?

:|...
ما را در سایت :| دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mtheinfernog بازدید : 250 تاريخ : يکشنبه 31 ارديبهشت 1396 ساعت: 9:41