توی خواب بغلم میکرد، میذاشتم توی ماشین، با مامانجون منو میبردن باغ.کرتا رو که آب میداد، در دو طرف مسیر وسط باغ رو میبست که آب جمع بشه و من آببازی کنم.لجن حوض خونه رو صب میشست، آب تازه میریخت توش که تا ظهر گرم بشه و بعدازظهر ماها بریم آب بازی.پا روی پام میذاشت، میخندید، میگفت «خب چرا نمی, ...ادامه مطلب